گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و سوم
III -سقوط یسوعیان


گرچه سقوط ناگهانی «انجمن عیسی» به واسطة فشار پارلمان پاریس بود، نه پیکار «فیلسوفان»، با اینهمه، این رویداد نمودار وضع آن روزگار است. یسوعیان (نامی است که مخالفان به آنان داده بودند)، که بنیانگذارانشان آنان را«انجمن عیسی» خوانده و پاپ پاولوس سوم در 1540 بر موجودیت آنان به همین نام انجمن عیسی و با عنوان «فرقة فقرای روحانی» (یعنی گروهی دینی که از مقررات خاصی پیروی می کنند و از راه دریافت صدقات گذران می نمایند) صحه نهاده بود، در طول یک قرن نیرومندترین گروه در میان پیروان کلیسای کاتولیک شدند. یسوعیان تا 1575 تنها در فرانسه دوازده کالج بنیان نهادند و کار آموزش جوانان فرانسه را به دست خود گرفتند. شاهان فرانسه کشیشان اقرار نیوش خود را از میان یسوعیان برمی گزیدند، و دیگر فرمانروایان کاتولیک اروپا نیز از آنان پیروی می کردند. «انجمن عیسی» از این راه، و راههای دیگر، در تاریخ اروپا اثر نهاد.
پارلمان پاریس و دانشگاه سوربون از آغاز پیدایش یسوعیان در پاریس با آنان سر ناسازگاری داشتند. پارلمان پاریس در 1594 آنان را به تحریک ژان شاتل به کشتن هانری چهارم، و در 1610 به تحریک راوایاک به قتل شاه متهم ساخت. پارلمان پاریس، برای توجیه بدگمانی خویش به یسوعیان، به کتاب شاه، اثر ماریانا (یسوعی اسپانیایی)، استناد می جست – نویسنده در این کتاب شاهکشی را در شرایط خاصی مجاز شمرده بود. با اینهمه، قدرت «انجمن عیسی»، و شمار اعضای آن، هر روز فزونتر می گشت. یسوعیان سیاست دینی لویی

چهاردهم را رهبری می کردند و او را به سرکوبی ژانسنیستها، به این بهانه که آنان کالونیهایی در جامة کاتولیکها هستند، در پور-روایال وا داشتند. اقلیت تحصیلکردة فرانسه نامه های ولایتی را، که پاسکال پس از 1656 نوشته بود، از یاد نبرده بود. با وجود این، «انجمن عیسی» در 1749 در فرانسه 3350 عضو داشت، که 1763 تن آنان کشیش بودند. روحانیان یسوعی بهترین دانشوران، هشیارترین متکلمان، سخنورترین واعظان فرانسه، و فداکارترین، سختکوشترین، و موفقترین مدافعان کلیسای کاتولیک به شمار می رفتند. اینان در پیشرفت شاخه هایی از علوم سهم داشتند و بر انواع هنرها تأثیر گذاشتند. یسوعیان، به تصدیق همگان، بهترین مربیان اروپا بودند. اینان، با آنکه به پاکی اخلاق و رفتار انگشتنما بودند، می کوشیدند بار اخلاق مسیحی را بر دوش مردم عادی سبک سازند؛ و، با اینهمه، از زناکاری اشراف و شاهان چشم نمی پوشیدند. یسوعیان با مداومت و پایداری در اندیشة مردم و سیاست فرمانروایان اروپا نفوذ کردند. گاه گاه، چنین می نمود که سراسر اروپا تسلیم استواری ارادة یکپارچه و منضبط آنان خواهد شد.
قدرت روزافزون یسوعیان آنان را به نابودی کشید. برای شاهان اروپا شکی نمانده بود که اگر از هواخواهی بسیار یسوعیان از سیادت و برتری پاپ جلوگیری نشود، آنان فرمانروایان اروپا را سرانجام واسال و سرسپردة پاپان خواهند ساخت، و امپراطوری روم را احیا خواهند کرد. یسوعیان، با آنکه محرم اسرار شاهان بودند، به مردم حق می دادند که در صورت لزوم شاهان را از فرمانروایی براندازند. با آنکه در الاهیات و اخلاق نسبتاً آزاداندیش بودند و برای مصالحة کلیسا با علوم تلاش می کردند، با تأیید ادعای مارگریت ماری آلاکوک می کوشیدند مردم را به پاکدامنی و پارسایی وادارند- ماری آلاکوک ادعا کرده بود که مسیح قلب مقدس خویش را، که از آتش عشق به بشریت می سوخت، بدو نشان داده بود. یسوعیان کسانی چون دکارت، مولیر، ولتر، و دیدرو را در آموزشگاههای خویش پرورش دادند، گرچه این مردان بزرگ بر آنان و تمامی نظام آموزشی آنان شوریدند.
مخالفان از اهمیت بسیاری که در آموزشگاههای یسوعی به تدریس زبان و ادبیات لاتینی داده می شد ایراد می گرفتند و می گفتند که این آموزشگاهها، با نشر و تعلیم اندیشه های سنتی، علوم را از پیشرفت باز می دارند؛ تعلیمات آنها بیش از اندازه نظری و مبتنی بر حافظه است؛ انسان را به تقلید و فرمانبرداری عادت می دهند؛ و به نیاز انسان معاصر به علوم و آشنایی واقعبینانه با زندگی انسان، آنچنانکه لازم است، توجه نمی کنند. از همین روی، د/ آلامبر در مقالة «کالج» خویش در دایر ة المعارف، از اینکه شش سال از عمر خود را به آموختن زبان مرده ای سپرده بود، اندوه و پشیمانی خود را ابراز داشت و سفارش کرد که آموزشگاههای فرانسه به تدریس زبانهای انگلیسی و ایتالیایی، تاریخ، علوم، و فلسفة نو بیشتر توجه کنند. از دولت فرانسه نیز درخواست که آموزش را به دست خود گیرد و برای آموزشگاههای تازة

کشور برنامه های تازه ای تنظیم کند. روسو در 1762 امیل را انتشار داد و انقلاب آموزشی خود را اعلام کرد.
با اینهمه، «فیلسوفان» عامل کوچکی در زوال یسوعیان بودند. دشمنی دو جانبة آنان به گونه ای آتش بس دوجانبه منجر شده بود: بیدینان دانش و شخصیت یسوعیان را ارج می نهادند، و یسوعیان نیز امیدوار بودند که شکاکان سرگردان و خطاکار را با شکیبایی به گروه دینداران درست اعتقاد بازگردانند. ولتر دشمنی آشکارا با آموزگاران پیشین خود را دشوار یافت. او هانریاد خویش را به پدر پوره اهدا کرده، و از او خواسته بود که مطالب مضر به دین آن را اصلاح کند. در پرستشگاه ذوق، ولتر دریافت یسوعیان را از ادبیات، و استفادة وسیع آنان را از ریاضیات، در آموزش جوانان ستود. ژورنال دو تروو، با درج گفتارهای مساعدی دربارة هانریاد، تاریخ کارل دوازدهم، و فلسفة نیوتن، به ستایش ولتر پاسخ داد. این «رابطة صمیمانه» با سفر ولتر به نزد فردریک در پوتسدام از هم گسیخت و یسوعیان، از آن پس، وی را انسانی گمگشته شمردند و از یاد بردند. اما برخی از آنان، حتی در 1757، می کوشیدند تا وی را با «انجمن عیسی» آشتی دهند. در فرنه (پس 1758)، ولتر با یسوعیان محلی رابطه ای دوستانه داشت و از گروهی از آنان در خانه اش پذیرایی می کرد. با اینهمه، وی صد صفحه از رساله در آداب و رسوم را به پیکار با کلیسای کاتولیک اختصاص داده بود، و اکنون نیز برای فرهنگ فلسفی مقاله های ضد دینی می نوشت. با وجود این، چون از فشار کاروالیو، وزیر مقتدر پرتغال، بر یسوعیان این کشور (پس از 1757)، و از سوزاندان پرستشگاه یسوعیان پرتغال (1764)، آگاه شد، اقدامات کاروالیو را ظالمانه خواند و اعدام یسوعیان را، به عنوان سختدلی و بیرحمی، محکوم نمود. اما در همین سالها، خود وی با کلیسای کاتولیک پیکار می کرد و «برادران» او-دیدرو، د/ آلامبر، و مورله- با نوشته های خویش یسوعیان را تضعیف می کردند.
شاید لژهای فراماسونی نیز، با ترویج خداپرستی، قدرت یسوعیان را متزلزل می ساختند. اما آنچه بیش از همه در سرنوشت اندوهبار یسوعیان تأثیر گذاشت تعارضات خصوصی و طبقاتی بود. مادام دو پومپادور کارشکنی یسوعیان را، هنگام فزونی قدرت وی در دربار، تفکیر شاه را به دست آنان، هنگام دلستانی وی از لویی پانزدهم، و خودداری یسوعیان را از تبرئة شاه فراموش نکرده بود. کاردینال دوبرنی، که زمانی دراز مقرب و محبوب مارکیز بود، بعدها گفت که سرکوبی «انجمن عیسی» در فرانسه عمدتاً به واسطة آن بود که کشیشان اقرارنیوش یسوعی، با وجودی که مارکیز به آنان اطمینان می داد که دیگر با شاه رابطة جنسی ندارند، حاضر نبودند برای او آمرزش بخواهند. شاه نیز، مانند مادام دو پومپادور، از یسوعیان اکراه داشت؛ می پرسید: چرا کشیشانی که در حق دیگر مردم آنچنان باگذشتند با معشوقة وی، با زنی که روزگار سیاه وی را روشن ساخته است، سختگیری می کنند؟ چرا هنگامی که وی

[شاه] می کوشد برای سربازان و دریانوردان فرانسه، در جنگ مصیبتباری که گرفتار آنند بودجه ای فراهم سازد- و برای تهیة جامه های معشوقه اش و حقوق بدلهای او در (پارک گوزنها) دست و پا می زند- آنان برای خود ثروتی کلان می اندوزند؟ دامین کوشیده بود شاه را بکشد. یسوعیان در این سوء قصد دست نداشتند. اما کشیش اقرار نیوش دامین یسوعی بود؛ و مگر نه اینکه برخی از یسوعیانی که اکنون دیگر مرده بودند شاهکشی را تجویز کرده بودند؟ شاه اندک اندک اندرزهای شوازول و دیگر وزیران نیمه ولتری خود را پذیرفت. اینان به شاه می گفتند که هنگام آن رسیده است که وی فرانسه را از سلطة کلیسا آزاد سازد و برای کشور یک نظام اخلاقی و اجتماعی مستقل از روحانیان تاریک اندیش و الاهیات قرون وسطایی پدید آورد. اگر پرتغال کوچک و موهومپرست توانسته است یسوعیان را از خود براند، چرا فرانسة روشن اندیش چنین نکند؟
این دشمنیها همراه با بدبینی گستردة مردم فرانسه، که یسوعیان را مسئول همبستگی فرانسه با اتریش در جنگ هفتساله می دانستند، ناگهان آنان را منفور مردم فرانسه ساختند. پس از سرکوبی سپاهیان فرانسه به دست فردریک در روسباخ (1757)، و پس از آنکه دارایی فرانسه ظاهراً در آستانة ورشکستگی قرار گرفت و سربازان لنگ در گذرگاههای پاریس به راه افتادند، مردم فرانسه یسوعیان را به باد دشنام و استهزا گرفتند، و حتی برخی از آنان یسوعیان را به لواطگری متهم ساختند. مردم فرانسه یسوعیان را بدعتگذار، دنیاپرست، حریص در مال اندوزی، و عامل قدرتهای خارجی شمردند. بسیاری از روحانیان آزاد معتقدات دینی و نظریات اخلاقی یسوعیان را نکوهش کردند و سیاست آنان را وسیلة تسلیم فرانسه به رم شناختند. د/آلامبر در 1759 به ولتر نوشت: «برادر برتیه و همراهان او، از ترس آنکه آماج پرتقالهای مردم شوند، این روزها جرئت نمی کنند به خیابانهای پاریس پای نهند.»
پارلمان پاریس نیرومندترین دشمن یسوعیان بود. پارلمان از حقوقدانان یا داوران وابسته به «نجبای ردا» تشکیل شده بود. اینان رداهایی بر تن می کردند که، به اندازة جامة کشیشان، پرهیبت بود. این اشراف درجه دوم، که بسیار سازمان یافته، سخنپرداز، وزیان آور بودند، بسرعت بر قدرت خود می افزودند و مایل بودند با قدرت و مرجعیت روحانیان مبارزه کنند. از این گذشته، بیشتر نمایندگان پارلمان پاریس اکنون از ژانسنیستها بودند. آیین یانسن، با وجودی که فشار و سرکوبی زیادی را تحمل کرده بود، با تعالیم زاهدانه اش، که نتیجة ملال انگیز اقدام بولس حواری را در آشنا ساختن مسیحیت آرام و مهربان عیسی با خشونت می دانست، در میان طبقة متوسط فرانسه گسترش یافته بود؛ اما بیشترین نفوذ آن در اذهان قانوندانانی بود که منطق آن را دریافته بودند و در پیروان آن شرایط روانی نیرومندی برای مبارزه با یسوعیان می دیدند. یسوعیان لویی چهاردهم را به تعقیب ژانسنیستها، تا ویرانی کامل پور- روایال و قبول فرمان پاپ، که پذیرش آیین یانسن را گناهی بدتراز الحاد خوانده بود،

واداشته بودند؛ و ژانسنیستها، برای آنکه از یسوعیان انتقام گیرند، به انتظار فرصت بودند.
یسوعیان این فرصت را برای پارلمان پاریس فراهم ساختند. آنان در طول عمر نسل گذشته، برای فراهم آوردن هزینة دانشکده های علوم دینی، کالجها، هیئتهای تبلیغاتی، و سیاست خویش، صنعت و بازرگانی پیشه ساخته بودند. برخی از کارهای تولیدی و بازرگانی را یسوعیان در رم به انحصار خویش گرفته بودند. یسوعیان در آنژة فرانسه کارخانة قندسازی دایر کرده، و در سرزمینهای بیگانه ای، چون گوآ، پایگاههای بازرگانی تأسیس کرده بودند. بازرگانان یسوعی از توانگرترین پیمانکاران مستعمرات اسپانیا و پرتغال در امریکا بودند. بنگاههای خصوصی از این رقابت شکایت داشتند و حتی کاتولیکهای نیک می پرسیدند که چرا فرقه ای که تبلیغ فقر و درویشی می کند خود این همه ثروت اندوخته است. یکی از آنان، که پدرآنتوان دولا والت نام داشت و فرمانده بزرگ یسوعیان در آنتیلها بود، کشتزارهای پهناوری را در جزایر هند غربی به نام (انجمن عیسی) به زیر کشت درآورده بود. وی هزاران بردة سیاه داشت، و قهوه و شکر به اروپا صادر می کرد. در1755، مبالغ هنگفتی از بانکهای مارسی وام گرفت؛ و برای آنکه وام خود را پس دهد، کالاهای بازرگانی بسیاری به فرانسه فرستاد. یکی از کشتیهای حامل کالاهای او، به ارزش 000’000’2 فرانک (000’000’5 دلار؟)، در بحبوحة جنگ هفتساله به دست کشتیهای جنگی انگلستان افتاد. لاوالت، به امید آنکه زیان خود را جبران کند، بیشتر وام گرفت؛ چون نتوانست وام 000’400’2 فرانکی خود را پس دهد، اعلام ورشکستگی کرد. بستانکاران وام وی را از (انجمن عیسی) مطالبه کردند و خواستند که انجمن مسئولیت پرداخت آن را به گردن گیرد. رهبران یسوعی از پرداخت این وام سرباز زدند و گفتند که لا والت برای بازرگانی خصوصی خود وام گرفته بود، نه برای فرقه. بانکداران «انجمن عیسی» را به محاکمه کشیدند. به سفارش پدر فره، کارشناس سیاسی انجمن در فرانسه، دعوی به پارلمان پاریس کشانده شد؛ و سرنوشت (انجمن عیسی)، بدینسان، به دست نیرومندترین دشمن آنان افتاد. در همان هنگام، یسوعیان در نامه محرمانه ای از شاه درخواست کردند که شوازول، دشمن دین و(انجمن عیسی)، را از وزارت براندازد. شوازول با کامیابی از خود دفاع کرد.
پارلمان، با استفاده از فرصتی که پیش آمده بود، به اساسنامه و اسناد دیگری که از تشکیلات و فعالیتهای انجمن پرده برمی داشت رسیدگی کرد و در8 مه 1761 به یسوعیان دستور داد که وام لا والت را بپردازند. اما در 8 ژوئیه، که یسوعیان برای پرداخت وام با بستانکاران اصلی گفتگو آغاز کرده بودند، آبه تره دربارة اصول اخلاقی و عملی ... ‹انجمن عیسی› گزارشی به پارلمان تسلیم کرد. براساس این گزارش، پارلمان دو تصویبنامه صادر کرد(6اوت)؛ در یکی از تصویبنامه ها، خواسته شد تا بسیاری از کتابهای یسوعی، که در خلال دو قرن گذشته در فرانسه به چاپ رسیده اند و حاوی (آموزشهای مهلک و مکروهی) به زیان

امنیت شارمندان و شاهانند، آتش زده شوند؛ «انجمن عیسی» از پذیرش عضو تازه خودداری کند؛ و از اول آوریل 1762 همة آموزشگاههای یسوعی فرانسه برچیده شوند، مگر اینکه برای ادامة کار از پارلمان اجازه دریافت کنند. و در تصویبنامة دیگر، پارلمان آمادگی خود را برای رسیدگی به شکایتهای مردم از خودسری (انجمن عیسی)، یا اولیای آن، اعلام داشت. شاه اجرای هر دو تصویبنامه را به تعویق انداخت (29اوت). پارلمان نیز تا اول آوریل آنها را معلق ساخت. شاه، که از تصویبنامه های پارلمان هراسان شده بود، درصدد برآمد پارلمان را با یسوعیان سازش دهد. در 1762، شاه به پاپ کلمنس سیزدهم و لورنتسو ریتچی، فرماندة یسوعیان، پیشنهاد کرد که از آن پس اختیارات فرماندهان را به نمایندگان پنجگانة پاپ در ولایات فرانسه بسپارند. این نمایندگان، به تبعیت از قوانین فرانسه و به پیروی از اعلامیة «اصول گالیکان» (1682)، که آن کشور را از سلطة پاپان نجات داد، سوگند خورده بودند. از این گذشته، شاه فرانسه به پاپ و فرماندة یسوعیان پیشنهاد کرد که آموزشگاههای یسوعی فرانسه را پارلمان بازرسی کند. پاپ و ریتچی این پیشنهادها را بشدت رد کردند. پاپ پاسخ داد: «یا آنان [یسوعیان] آنچنان باشند که هستند، یا اصلا نباشند.» کلمنس، از جانب «انجمن عیسی»، مستقیماً با روحانیان فرانسه تماس گرفت، که عملا نقض قوانین فرانسه بود؛ روحانیان فرانسه از قبول حکم پاپ خودداری ورزیدند و آن را به شاه ارجاع دادند؛ و شاه نیز آن را به پاپ بازگردانید.
پارلمانهای ولایتی فرانسه نیز اکنون با یسوعیان دشمنی آغاز می کردند. گزارشهای گوناگونی که آنها فراهم آوردند بر اتهاماتی که به یسوعیان زده می شد افزودند. پارلمان رن، دربرتانی، ازخواندن گزارشهای مربوط به وضع یسوعیان، که توسط رئیس خود، لویی رنه دولا شالوته، تهیه شده بود (1761-1762)، سخت برآشفته بود. وی در گزارش خود «انجمن عیسی» را به بدعتگذاری، بت پرستی، دست زدن به کارهای خلاف قانون، و تبلیغ شاهکشی متهم ساخته، و گفته بود که چون هر یسوعیی ملزم است به پاپ و فرماندة خود، که در رم اقامت دارد، سوگند وفاداری یاد کند، از این روی، (انجمن عیسی) برای فرانسه و شاه آن خطرناک است. در همین گزاش، از دولت فرانسه درخواست شده بود که آموزش جوانان فرانسه را خود به دست گیرد. در 15 فوریة 1762، پارلمان روان به یسوعیان نورماندی فرمان داد تا خانه ها و کالجهای خود را تخلیه کنند، رهبران بیگانه را از خود برانند، و «اصول گالیکان» را بپذیرند. پارلمانهای اکس-آن-پرووانس، پو، تولوز، پرپینیان، و بوردو نیز فرمانهای مشابهی صادر کردند. پارلمان پاریس در اول آوریل تصویبنامه های خود را به موقع اجرا نهاد و ادارة آموزشگاههای یسوعی را، در حوزة قضایی خود، به دست سازمانهای دیگری سپرد. روحانیان غیر یسوعی فرانسه، با آنکه از دیرزمانی بر یسوعیان رشک می ورزیدند، کوشیدند تا آنان را از گزند دشمنان مصون دارند. انجمنی از اسقفان فرانسه، در پشتیبانی از

فرقة یسوعیان، به شاه نوشت (اول مه) که این فرقه
سازمانی است سودمند برای کشور ... و انجمن مردان دینداری است که برای پاکی، کمال رفتار، و اخلاق خویش، برای انضباط سخت، برای وسعت تلاش و دانش خود، و برای خدمات بیشمارشان به کلیسا انگشتنما بوده اند. همه کس و همه چیز از اعلیحضرت درخواست می کنند که از یسوعیان دستگیری کنند. دین برای دفاع از خود، کلیسا برای خدمتگزاری، و مسیحیان برای رهبری وجدان خود به آنان نیازمندند. بسیاری از اتباع اعلیحضرت، که شاگرد آنان بوده اند، برای آموزگاران سالخورده خود وساطت می کنند. جوانان کشور برای کسانی که باید ذهنها و قلبهای آنان را پرورش دهند دعا می کنند. از اعلیحضرت درخواست داریم که به لابه و التماس ما توجه فرمایند.
ملکه، دختران او، دوفن، و دیگر «نزدیکان» شاه برای یسوعیان وساطت کردند. اما شوازول و پومپادور اکنون مصراً از شاه می خواستند که با اجرای تصویبنامه های پارلمان آموزشگاههای یسوعی را از فرانسه برچیند. آنان به لویی یادآور می شدند که بزودی ناچار خواهد شد مالیاتها را افزایش دهد؛ و برای افزایش مالیات به پشتیبانی پارلمان نیازمند است. درهمان هنگام که شاه در انتخاب یکی از پیشنهادهای متضاد مردد بود، پارلمان به اقدامات قاطعی دست زد. در 6 اوت 1762 پارلمان اعلام داشت که موجودیت «انجمن عیسی» باقوانین فرانسه ناسازگار است، سوگند یسوعیان آنان را از سرسپردگی به شاه فرانسه بازمی دارد، و سرسپردگی یسوعیان به یک قدرت خارجی انجمن آنان را سازمانی بیگانه در داخل یک کشور شاهی نموده است. از این روی، پارلمان «انجمن عیسی» را در فرانسه منحله شناخت و به یسوعیان فرمان داد تا در عرض هشت روز فرانسه را ترک گویند و دارایی آنان در فرانسه به سود شاه مصادره شود.
شاه اجرای کامل این تصویبنامه را هشت ماه به تعویق انداخت. پارلمانهای بزانسون و دوئه از تأیید تصویبنامه های پارلمان پاریس خودداری کردند؛ و پارلمانهای دیژون، گرنوبل، و مس تأیید آنها را به تعویق انداختند. اما پارلمان پاریس پافشاری کرد و لویی، سرانجام در نوامبر 1764، با انحلال «انجمن عیسی» در فرانسه موافقت کرد. اموال مصادره شدة یسوعیان 000’000’58 فرانک ارزش داشت، و همین ممکن است شاه را به اجرای تصویبنامه های پارلمان پاریس واداشته باشد. دولت برای یسوعیان پیشین حقوق مستمر ناچیزی تعیین کرد و به آنان اجازه داد که یکچند در فرانسه بمانند؛ اما پارلمان پاریس در 1767 همة آنان را از فرانسه اخراج کرد. تنها معدودی از یسوعیان از فرقة خویش رویگردان شدند و در فرانسه ماندند.
اشراف، طبقة متوسط، تحصیلکردگان، و ژانسنیستها از اخراج یسوعیان استقبال کردند، اما اخراج آنان دیگر مردم فرانسه را ناخشنود ساخت. کریستوف دوبومون، اسقف اعظم پاریس، عمل پارلمان را بشدت تقبیح کرد. انجمنی از روحانیان فرانسه در 1765، به اتفاق آرا، از انحلال «انجمن عیسی» اظهار تأسف کرد و احیای آن را خواستار شد. پاپ کلمنس سیزدهم در توقیعی یسوعیان را بیگناه خواند. دولت فرانسه این توقیع را دخالتی در امور کشور دانست

و گماشتگان دولت توقیع پاپ را در خیابانهای چند شهر فرانسه آتش زدند. «فیلسوفان» ابتدا اخراج یسوعیان را پیروزیی الهامبخش برای آزادی اندیشه شمردند؛ و د/ آلامبر، با وجد، نظر ژان آستروک، پژوهندة کتاب مقدس، را نقل می کرد: «عامل کشتار یسوعیان دایرة المعارف بود، نه ژانسنیستها.» شمار نشریات آزاداندیش اکنون بسرعت فزونی می یافت. در دهة پس از اخراج یسوعیان بود که د/ اولباک و یارانش پیکار با مسیحیت را تا سرحد الحاد پیش بردند.
اما فیلسوفان اندک اندک دریافتند که سقوط یسوعیان پیروزیی برای ژانسنیستها و پارلمان است؛ و اخراج آنان آزاداندیشان فرانسه را با دشمنی سرسخت تر از یسوعیان روبه رو ساخته است. د/ آلامبر در تاریخچة اضمحلال یسوعیان خود (1765) از سرنوشت «انجمن عیسی» چنین یاد کرد:
پیداست که بسیاری از آنان، که دخالتی در کارها نداشته اند، اگر جدا ساختنشان میسر بود، نمی بایست قربانی اشتباهات رهبران خود شوند. ... هزاران بیگناه را ما بدبختانه با بیست فرد گناهکار در یک ردیف نهاده ایم. ... نابودی «انجمن»، هرگاه سختگیری ژانسنیستها جایگزین سختگیری یسوعیان نشود، به پیروزی خرد بسیار یاری خواهد کرد. ... اگر می توانستیم از میان آن دو فرقه یکی را برگزینیم، «انجمن عیسی» را برمی گزینیم، که استبدادش کمتر است. یسوعیان به مردمی که با آنان دشمنی نمی کردند آزادی اندیشه می دادند. ژانسنیستها از همة مردم انتظار دارند که چون خود آنان بیندیشند. اگر اینان قدرت می داشتند، افکار، گفتار و اخلاق مردم را با بیرحمی تفتیش می کردند.
پارلمان پاریس، که به آیین نانسن تمایل داشت، مثل آنکه خواسته باشد سخنان د/ آلامبر را تأیید کند، در همان سالی که به انحلال «انجمن عیسی» فرمان داد (1762)، دستور داد تا امیل نسبتاً پرهیزکارانة روسو را آتش زنند؛ پارلمان تولوز نیز، که متمایل به آیین یانسن بود، ژان کالاس را در همان سال با زجر و شکنجه به وسیلة چرخ مجازات معدوم ساخت؛ پارلمان پاریس در 1765 فرهنگ فلسفی ولتر را آتش زد؛ و یک سال بعد، حکم دادگاه آبویل دربارة شکنجه و اعدام شوالیه دولا بار تأیید شد.
در 25 سپتامبر 1762، د/ آلامبر به ولتر نوشته بود: «می دانید دیروز دربارة شما چه می گفتند؟ می گفتند که شما برای یسوعیان دلسوزی می کنید و اغوا شده اید که به پشتیبانی از آنان مطالبی بنویسید.» ولتر همیشه مرد دلسوز و بلندهمتی بود، و اکنون، که پیکار به زیان یسوعیان پایان یافته بود، وجدان وی از سرزنش آموزگاران در گذشته اش رنج می برد. وی کشیش آدام، یکی از یسوعیان پیشین، را به خانه اش در فرنه برده بود، سرپرستی کارهای خیریة خود را به دست وی سپرده بود، و پیوسته با او شطرنج می باخت. به لاشالوته می گفت: «مبادا همان آسیبهایی را که یسوعیان به ما می زدند روزی ژانسنیستها به ما وارد آورند. ... برایم رهایی

از سرپنجة روباه، هنگامی که طعمة گرگ می شوم، سودی ندارد.» ولتر از آن می ترسید که مبادا ژانسنیستها، چون پیرایشگران انگلیسی قرن هفدهم، تئاترها را برچینند؛ و ولتر، چنانکه می دانیم، به تئاتر سخت علاقه مند بود. از همین روی، به د/ آلامبر نوشت: «وجود یسوعیان ضرورت داشت؛ مایة سرگرمی بودند؛ آنان را استهزا می کردیم؛ اما اکنون نزدیک است که فضلفروشان خام و نادان ما را در سرپنجة خویش نابود سازند.» دلبستگی یسوعیان به آثار کلاسیک و تئاتر بتنهایی کافی بود که ولتر را به گذشت از گناه آنان وادارد.
دوست و دشمن ولتر، فردریک کبیر، که در احساسات وی سهیم بود، در 1764 از پرنس دولینی پرسید:
چرا گنجداران آتن ورم، آن استادان علوم انسانی- و بلکه انسانیت- را، که یسوعی نام دارند، نابود ساختند؛ دانش و آموزش از نابودی آنان زیان خواهند برد. ... اما چون کاتولیکترین، مسیحیترین، و با ایمانترین برادران شاه هم آنان را از خود رانده اند، من بیدین و ملحد آنان را هرچه بیشتر در کشورم گرد خواهم آورد تا نسلشان را از نابودی باز دارم.
چون د/ آلامبر به فردریک گفت که از دوستی با یسوعیان پشیمان خواهد شد و مخالفت یسوعیان را با تسخیر سیلزی به دست سپاهیان پروس بدو یادآور گشت، شاه پروس چنین پاسخ داد:
نیازی نیست که شما نگران آیندة من شوید. در من چیزی نیست که مرا از یسوعیان هراسان سازد. آنان می توانند جوانان کشور را تعلیم دهند، و این کار از دست آنان بهتر از هرکس دیگر ساخته است. درست است که آنان به هنگام جنگ با من مخالف بودند، اما شما، در مقام یک فیلسوف، نباید کسی را به خاطر همراهی و غمخواری با گروهی از مردم، قطع نظر از اینکه به چه دین و جامعه ای تعلق دارد، سرزنش کنید. بکوشید که بیشتر چون یک فیلسوف بیندیشید، و کمتر چون یک عالم مابعدالطبیعه.
هنگامی که پاپ کلمنس چهاردهم «انجمن عیسی» را برچید (1773)، فردریک از انتشار توقیع پاپی در قلمرو فرمانروایی خود جلوگیری کرد، و یسوعیان در پروس و سیلزی املاک و مشاغل خود را حفظ کردند.
کاترین دوم به یسوعیان مقیم بخشی از لهستان، که در 1772 به روسیه پیوست، آزاری نرساند. و از یسوعیانی که از آن پس به روسیه رفتند حمایت کرد. این یسوعیان، تا هنگام احیای فرقة خویش (1814)، با شکیبایی به کار و تلاش خویش ادامه دادند.